درباره عطر سوداد بیشتر بخوانید: حس دلتنگی؛ از جنس نشدن!
SUADADE واژه ای در زبان پرتغالی است. کلمه ای که معنای دقیقی نه تنها در پارسی، که در بسیاری از زبان های دیگر نیز برای آن نمی توان یافت. اما «کلمه» یک چیز است و «معنای» آن کلمه چیز دیگری. شاید نتوانم معادل پارسی آن را بیابم، اما در درون خود معنای دقیق آن را به نیکی می فهمم و درک می کنم؛ چون انسان بی مرز است، احساسات بی مرزند و SAUDADE نیز بی مرز…
SAUDADE
دلتنگی برای آن عشقی که بر نخواهد گشت...
بگذار این عطر تو را به گریستن دعوت کند! زمانی که در درون خود این فریاد را بر سر «او» می کشی که :«لعنتی، من دوستت داشتم…». زمانی که دینگ یک خاطره در سرت، چُرت روزمرگی هایت را پاره می کند و لگد محکم یادش، پهلوی افکارت را کبود می کند.
جای خالی «سوداد» شدیداً حس می شود؛ منظورم جای خالی چنین لغتی در زبان فارسی است. من زاده خاکی هستم که در آن مردمان بی شماری در طول تاریخ، این حس را می دانستند، با رنج های ناشی از آن ساخته یا به آن سوخته اند، اما هیچ گاه لغتی و واژه ای به آن اختصاص نداده اند!
دلت تنگ می شود، خاطراتی را که مستقیم و غیر مستقیم به آن دلتنگی مربوط است بارها و بارها مرور می کنی، آه می کشی از «نشدن» ها و حتی «شدن»های آن، نمی دانی چاره چیست، درماندگی را حس می کنی، دوست داری به زیر اقیانوس ها بروی و تنها باشی، حوصله ات گم می شود و سرت بی کله به سوی خیال انگاری می دود، حتی ممکن است بخواهی سیم برق خود را از پریز زندگی بکشی و خاموش! … اما در عین حال شاید آن قدرها هم ناراحت نیستی، غمت درد دارد اما مرورش شیرینی و حلاوت هم دارد. گاهی حتی می بالی از این که زمانی برای خودت چنین تجربه ای را دست و پا کرده ای، به خودت می نازی برای آن که زمانی در چشم دیگران تو و «او» را با هم دیده اند و به هم مرتبط دانسته اند…
ببین! این ها که گفتم، همان حس «سوداد» است، حال می خواهد واژه باشد، موسیقی باشد، یک نقاشی باشد و یا یک عطر…
حال اگر تو سرِ رشته ای را که به دستت داده ام، گرفته باشی، دیگر نیازی به خواندن این سطور نداری، چون خودت از پیش می دانی که چه می خواهم بگویم، چون زبان عشق یکی بیش نیست و چون عشق، عشق است…
صحبت از یک درد شیرین است، مثل بدن درد روزهای اول سرماخوردگی، که هم آزاردهنده و نفس گیر است، و هم دلچسب، خمارکننده و خواب آلود. مثل درد رفتن از خانه، همان جایی که دوستت دارند، اما هوایش دیگر اکسیژنی برای تو ندارد و به ناچار باید بروی؛ شوق مقصد داری اما دلتنگ ماندنی…
ببین دوست من، SAUDADE یعنی نشدن و دلتنگی آن! کسی چه می داند؟ شاید ما به اندازه همین نشدن هایمان بزرگ هستیم… نشدنِ همان چیزی که دوست داشتیم می شد، اما خب…
این حس عطر SAUDADE است و ای وای از این «اما خب…»ها